آرامش بهاری
فصل بهار که می رسد، فرصت خوبی است برای تنوع در بازی کودکان آپارتمان نشین.
بالکن را غنیمت می دانم تا بچه ها را از چهاردیواری دوازده متری اتاق شان، به فضای یک در دو متری بالکن هدایت کنم تا هوای دلپذیر بهاری، جسم و جان نحیف شان را نوازش دهد و هم بیشترین ویتامین کای مورد نیاز بدنش را از نورخورشید تامین کنند.
تماشای درختانی که بعد از شش ماه، رنگ طراوت و سرسبزی را به خود دیده اند و شمارش ماشین های عبوری و شنیدن هیاهوی کوچه و خیابان و دیدن آدم ها هم مزید بر علت است.
چاره اش یک تکه موکت است و چند تا اسباب بازی. میوه ها را هم خرد کرده و در بشقابی کنارشان می گذارم، یک ربع بعد که بهشان سر میزنم، دیدن بشقاب خالی میوه لبخند بر لبانم می نشاند.
به آشپزخانه برمی گردم و مشغول تهیه ی آش دندونی می شوم. از وقتی پسر کوچکم دندان در آورد و ما برایش آش مخصوص با هفت حبوبات یا همان آش دندان فشان، پختیم، پسر بزرگترم به آن آش علاقمند شده و هر چند وقت یکبار سفارش پخت آن را می دهد، من هم با کمال میل درست کردن آن را قبول می کنم.
اشتهای بچه ها برای خوردن آش وقتی بیشتر می شود که پاک کردن حبوبات را در شب قبل، برعهده داشتند و با انگیزه ی تمام، در مورد نحوه ی درست پاک کردن حبوبات با هم صحبت می کردند.
همین تغییر کوچک در محیط بازی بچه ها و همین پاک کردن حبوبات با دستان کوچک شان در کنار امنیت و آرامش بزرگی که در شهرم و در زندگیم را احساس می کنم، با دهها سفر تفریحی به ترکیه و آنتالیا عوض نمی کنم.
نگاهی به سنت چهارشنبه سوری
شبِ آخرین چهارشنبه ی سال، از دیرباز مورد توجه ایرانیان بوده است. در این شب با برپایی آتش و برگزاری آداب و رسومی مختص هر فرهنگ، سور و جشنی برپا می شد.
سال های پیش را به یاد می آورم که چهارشنبه سوری برای خانواده ها جایگاه خاصی داشت. کارهای خانه تکانی نوروز، باید تا قبل از چهارشنبه سوری به پایان می رسید. بچه ها تمام ذوق و شوق شان دیدن آتش و پریدن از روی آن بود. تقریبا هیچ والدینی نگران بوجود آمدن حادثه ای برای فرزندش نبود.
ساعتی بعد از اذان مغرب اهالی کوچه ی ما جمع می شدند، تکه چوب و هیزمی را در جای معین می گذاشتند و آتش کوچکی برپا می شد. همه دقایقی به تماشای آتش می نشستند. شعله که کمتر می شد، پسربچه ها از روی آن می پریدند. بعد از خاموشی کامل، خاکسترها را آب و جارو می کردند و هر کس به خانه ی خود می رفت.
از دیگر رسوم، این بود که هر خانواده با توجه به فرهنگ خود، در این شب غذای خاصی آماده می کرد و بشقابی از آن غذا را به همسایه هم می داد. مادر من غذایی محلی به نام کَل جوش با دوغ، گوشت، لپه و پیاز داغ و نعناع داغ می پخت. بعضی ها شیربرنج و بعضی دیگر ماهی پلو درست می کردند. دیگر اینکه در این شب، خانواده ی داماد برای عروسی که در دوران عقد بود، عیدی می بردند.
رسم دیگر این شب، قاعده ای به نام فال گوش بود. به این صورت که مادر خانواده نیّتی در دل داشت، منتظر می ماند تا اولین کلام از دهان کسی که وارد خانه می شود را به عنوان ملاک برای جواب نیت خود، قرار دهد.
چهارشنبه سوری هم مثل دیگر آداب و رسوم ما ایرانی ها، دستخوش تغییر شده است. امروز، پروژه خانه تکانی تا لحظاتی قبل از آغاز سال جدید و حتی بعد از آن هم، ادامه دارد.
والدین نگران از خطراتی که با ظهور وسایل جدید آتش بازی در کمین بچه هاست، شب چهارشنبه سوری را به صبح می رسانند. شاید بردن بشقابی از غذایی ساده مثل کل جوش و شیربرنج برای همسایه، بی کلاسی تلقی شود. شاید خیلی خانواده ها، بخاطر شرایط اقتصادی نتوانند، برای تازه عروس هایشان، عیدی مناسبی تهیه کنند و شایدهای دیگر..
دعا می کنم که این روزهای پایانی سال، به خوبی و خوشی بگذرد و سال جدید، همراه خیر و برکت برای تمام خانواده های ایرانی و اقوامی که نوروز را جشن می گیرند، از راه برسد.
سنتی نیکو
از دوران کودکی شاهد بودم که مادرم، هنگام استفاده از وسایل برقی، بسم الله الرحمن الرحیم را بر زبان جاری می کرد. این عمل او، از همان موقع در ضمیر ناخودآگاه من ثبت شده است به همین دلیل هر وقت بخواهم دوشاخه ی وسیله ی برقی را وارد پریز کنم، بسم الله الرحمن الرحیم می گویم.
چند روز پیش، ماشین لباس شویی مان کار نمی کرد. نمایندگی مربوطه قطعه ی سوخته ی سیستم ماشین لباس شویی را تعویض کرد و تاکید نمود که در صورت عدم استفاده، دوشاخه را از پریز برق جدا کنید.
امروز، وقتی لباس ها را داخل ماشین ریختم. هنگام زدن دوشاخه به برق، طبق معمول بسم الله گفتم. پسرم که در کنارم ایستاده بود، از من درخواست کرد تا او دکمه ی شروع به کار را روشن کند. من هم قبول کردم.
وقتی که بسم الله الرحمن الرحیم گفت و دکمه را فشار داد، خدا رو شکر کردم که در انتقال سنت نیکویی خوب عمل کردم.
از ماست که بر ماست
بعد از چند روز خانه نشینی بخاطر آلودگی هوا، به خانه ی خواهرم رفتیم، تا حال و هوای بچه ها عوض شود و هم ثوابی از صله ی رحم ببریم.
در مسیر برگشت، گرفتار ترافیک سنگین شدیم. خسته بودم، هوای دم کرده ی داخل ماشین، مثل هوای بیرون آزار دهنده بود. پسرم سرش را روی پایم گذاشت و خوابید.
دو مسافر دیگر با موبایل سرگرم بودند. راننده از کلاژ و ترمز گرفتن های مداوم خسته شده بود. اطراف را نگاه می کرد و زیر لب غر می زد.
وقت اذان مغرب رسید. راننده پیچ رادیو را چرخاند. شنیدن صدای موذن، حس خوبی را در من ایجاد کرد.
به این فکر کردم که الان تقریبا هزار نفر یا بیشتر، بی نصیب از نماز اول وقت در ترافیک مانده ایم.
یاد عالِمی افتادم که می گفت:《 در ایام کودکی، همراه مادرم سوار اتوبوس بودیم. وقت نماز ظهر شد، مادر از راننده خواست تا ماشین را نگه دارد. اما او گفت که این بیابان بی آب و علف جای نگه داشتن نیست.
مادرم کرایه را پرداخت. ما پیاده شدیم و او به نماز ایستاد. هر چه دارم از مادرم دارم.》
این دنیای پر از ماشین، نه هوایی برای تنفس مان باقی گذاشته، نه مجالی برای نماز اول وقت مان.
چون کوه استوار
چند روز پیش هویت شهید تازه تفحص شده ای، مشخص شد. او نه تنها اهل شهر ماست بلکه، هم محلی مان نیز هست. از شنیدن این خبر حس و حال عجیبی داشتم. وقتی فهمیدم همسرم از مسئولین برگزاری مراسم استقبال و تشییع است، بیشتر منقلب شدم. اولین سوال من این بود که آیا پدر و مادر شهید در قید حیات هستند. پاسخ منفی او مثل کوه بر سرم آوار شد. پدر قبل از شهادت پسر و مادر هم چند سال پیش از دنیا رفته است.
چقدر دلم می خواست که در روز تشییع شهید در کنار مادری که پس از ۳۰ سال بی خبری، فرزندش را که اکنون مشتی استخوان است، در آغوش می کشد، می نشستم و پا به پای او اشک می ریختم و می سوختم.
گاهی به این فکر می کنم که شاید من هم روزی مادر یا همسر شهید باشم.
وقتی یاد مادر شهید محمد حسین حدادیان که چند روز پیش به دست دراویش داعشی صفت، به شهادت رسید، می افتم که چگونه با صلابت به شهادت پسرش افتخار می کرد یا زمانی که متن سخنرانی مادر شهیدانِ طلبه، رسول و محمد حسین زنگی آبادی را در سال ۶۵ می خوانم، از خود شرمنده می شوم که اگر روزی مادر شهید بشوم و بی تابی کنم.
تٲسی به الگویی چون حضرت ام البنین (علیها السلام) است که آنها را چون کوه استوار کرده است؛ زمانی که همزمان خبر شهادت چهار پسرش را به او دادند، خانم، خم به ابرو نیاورد، از پا درنیامد و نشکست. او همه را فدایی امام حسین علیه السلام می دانست. و امروز مادران و همسران شهید هم بر این باورند که راه شهدای امروز راه شهدای کربلاست. من هم برای شهادت همسر و فرزندانم دعا می کنم.