از ماست که بر ماست
بعد از چند روز خانه نشینی بخاطر آلودگی هوا، به خانه ی خواهرم رفتیم، تا حال و هوای بچه ها عوض شود و هم ثوابی از صله ی رحم ببریم.
در مسیر برگشت، گرفتار ترافیک سنگین شدیم. خسته بودم، هوای دم کرده ی داخل ماشین، مثل هوای بیرون آزار دهنده بود. پسرم سرش را روی پایم گذاشت و خوابید.
دو مسافر دیگر با موبایل سرگرم بودند. راننده از کلاژ و ترمز گرفتن های مداوم خسته شده بود. اطراف را نگاه می کرد و زیر لب غر می زد.
وقت اذان مغرب رسید. راننده پیچ رادیو را چرخاند. شنیدن صدای موذن، حس خوبی را در من ایجاد کرد.
به این فکر کردم که الان تقریبا هزار نفر یا بیشتر، بی نصیب از نماز اول وقت در ترافیک مانده ایم.
یاد عالِمی افتادم که می گفت:《 در ایام کودکی، همراه مادرم سوار اتوبوس بودیم. وقت نماز ظهر شد، مادر از راننده خواست تا ماشین را نگه دارد. اما او گفت که این بیابان بی آب و علف جای نگه داشتن نیست.
مادرم کرایه را پرداخت. ما پیاده شدیم و او به نماز ایستاد. هر چه دارم از مادرم دارم.》
این دنیای پر از ماشین، نه هوایی برای تنفس مان باقی گذاشته، نه مجالی برای نماز اول وقت مان.