رسالت طلبگی در پارک
22 خرداد 1397
در طول ماه مبارک رمضان، با بچه ها قرار گذاشتیم که بعضی شب ها، بعد از افطار و نماز، به پارک نزدیک خانه برویم. آن شب دختر بچه ای با مادرش به پارک آمدند. دختربچه جعبه ی کارتنیِ در بازی را با خود حمل می کرد. عده ای کودک دور دختربچه جمع شدند، از هیاهوی… بیشتر »
نظر دهید »
شوق میکروفن
20 خرداد 1397
دورترین خاطره ای که از شب قدر به یاد می آورم، مربوط به سن یازده سالگی ام است. شبی که مراسم احیایی ویژه ی بانوان در خانه ی مادر شوهر خواهر دومم، برگزار شد. مادر، عمه، خواهر سومم، من و خواهر کوچکم به مراسم رفتیم. مهمان های غریبه و آشنای زیادی در جلسه حاضر… بیشتر »
العطش
16 خرداد 1397
امروز از ظهر هوای شهر ما، به نسبت روزهای دیگر گرم تر بود. من هم برای انجام کاری مجبور شدم دو بار به بیرون از خانه بروم. سه ساعت به افطار مانده است، تشنگی بر من غلبه کرده است. السلام علیک یااباعبدالله الحسین تصمیم می گیرم بروم و آبی به سر و صورتم بزنم،… بیشتر »
گوهر عبودیت
15 خرداد 1397
از شیعه ی شما بودن، نامش را خوب به یدک می کشم. این را خوب می دانم. شب شهادت تان را غنیمت دانستم تا سر در گریبان فرو کنم و بیشتر به خودم و شیعه بودنم بیندیشم. هنوز قدم به دنیا نگذاشته بودم که مُهر بچه شیعه بودنم، به پیشانی ام خورده بود…کودک که بودم… بیشتر »
یک شب سحر، من و آقا موشه
11 خرداد 1397
حدود ده سال پیش، ده ماه از ازدواج مان می گذشت که اولین ماه رمضان مشترک مان فرا رسید. یک شب که برای گرم کردن غذای سحر، به آشپزخانه رفته بودم، وقتی برق را روشن کردم، احساس کردم که یک موجود کوچک سیاه به سرعت از کنار پایم رد شد و زیر اجاق گاز رفت. ترسیدم… بیشتر »
بخاطر یکی دو دقیقه
04 خرداد 1397
یکی از خاطراتی که از اولین روزه داری در ماه مبارک رمضان به یاد می آورم و تا سال ها بعد و همین روزهای ماه مبارک که سپری می کنیم با هر بار شنیدن اذان مغرب برایم تداعی می شود، مربوط به لحظه ی افطاری است که من و برادرم سر سفره نشسته بودیم. همه… بیشتر »