شوق میکروفن
دورترین خاطره ای که از شب قدر به یاد می آورم، مربوط به سن یازده سالگی ام است. شبی که مراسم احیایی ویژه ی بانوان در خانه ی مادر شوهر خواهر دومم، برگزار شد.
مادر، عمه، خواهر سومم، من و خواهر کوچکم به مراسم رفتیم. مهمان های غریبه و آشنای زیادی در جلسه حاضر بودند. تصویر واضحی از خانم مداح جلسه در ذهن ندارم اما فکر میکنم مسن بودند.
هر کس که تمایل داشت چند فراز از دعای جوشن کبیر را می خواند. عمه و خواهرم هم به نوبت خواندند. من هم تمایل به خواندن داشتم اما خجالت می کشیدم. خجالتم به غصه تبدیل شد وقتی که کسی از من نخواست دعا را بخوانم.
نمی دانم چرا به حال خانم مداح غبطه خوردم و این را یادم هست که آرزو کردم من هم روزی بتوانم در مجلس بانوان با میکروفن دعای جوشن کبیر بخوانم.
نوزده سال از این خاطره می گذرد. شب های احیای امسال، قسمت شد و به عنوان سخنران به مراسم دعوت شدم. بعد از صحبت ده فراز از دعای جوشن را هم خواندم.
بعد از مراسم، پسر پنج ساله ام از اینکه صدای مرا از بلندگو شنیده بود، خوشحال بود. با شوق خاصی از اینکه در همه جای حسینیه حتی در آشپزخانه، صدای مرا می شنید، تعریف می کرد.
نمی دانم شاید او هم آرزو کرده یک روز دعای جوشن را با میکروفن بخواند.