کجایی کودکی که یادت بخیر!
بچه که بودیم زندگی رنگ و بوی دیگری داشت. نمی دانم خصلت پاکی آن دوران بوده یا با گذر زمان طعم زندگی دیروز با امروز فرق کرده است.
بچه که بودیم با صدای جغجغه قهقهه می زدیم.، بزرگ که شدیم دغدغه صدای هق هق مان را درمی آورد.
آن روزها تمام خانه ها حیاط داشتند. گل وجودمان همراه گل های باغچه می شکفت و پا به پای نهالی که پدر، روز تولدمان کاشته بود قد می کشیدیم.
بزرگ که شدیم خانه هایمان چهار دیواری شده، انواع گل های مصنوعی به نگهداری خاصی نیاز ندارند، مثل گل وجود کودک، عطر افشانی نمی کنند، البته اگر کودکی در خانه باشد.
بچه که بودیم چند درخت میوه در حیاط داشتیم. هر وقت هوس میوه می کردیم چاره اش نردبان بود یا پرتاب لنگه کفش برای بدست آوردن میوه ی مورد نظر. حالا که بزرگ شدیم انواع میوه ها در مغازه خودنمایی می کنند، نه تنها بچه ها که برخی بزرگ ترها هم دست شان به میوه نمی رسد.
بچه که بودیم یک محل بود و یک دکان کوچک بقالی. حالا در هر خیابان چند هایپر مارکت هست که می مانی از کدام خرید کنی! یا می بینی کدام تخفیف خورده یا قرعه کشی دارد!
یادم می آید که برای خرید شیر برای خواهر شیرخوارم به دکان رفتم و با چه زحمت و دقتی بطری شیر شیشه ای را تا خانه رساندم. از پله ها بالا رفتم ولی روی ایوان نمی دانم چه شد که شیشه ی شیر از دستم افتاد و شکست. حالا شیر را در کیسه نایلونی یا بطری پلاستیکی می فروشند، البته اگر قیمت آن را بالا نبرند که مردم از این نوشیدنی پرفایده بی نصیب نشوند.
بچه که بودیم به بزرگ ترها سلام می دادیم، حالا بچه ها جواب سلام بزرگترها را نمی دهند. بچه که بودیم با یک شکلات راضی می شدیم، حالا تبلت و اسکوتر برقی هم بچه ها را قانع نمی کند.
بچه بودیم، بزرگ شدیم. زمانه خیلی عوض شده است. سرتان را به درد نیاورم