بدون تعارف
سلام آقای خوبم، سلام امام زمانم
امروز میلاد شماست، حال و هوایش مثل جمعه هاست. تعجبی هم ندارد، روزی که با نام شما گره خورده باشد، زیباست اما پر است از دل تنگی.
نمی دانم از کی شما را شناختم، ولی این را خوب می دانم که همیشه دوست تان داشتم. من هم مثل خیلی های دیگر دلم می خواست شما را ببینم. اما روزی ماجرایی شنیدم که سودای دیدارتان را از سرم انداخت و به خواسته ای دیگر سوق داد.
عالمی که سال ها تمنای دیدار شما را داشت و برای این کار به دعاها و اذکار و علوم غریبه، دست به دامن شده بود، شما را در خواب دید که بالای سر جنازه ای مشغول تلاوت قرآن بودید که به او فرمودید: اگر مثل این زن باشید، من خود به دیدارتان خواهم آمد.
آن عالم به جستجوی جنازه رفت و فهمید که او بانوی نیکوکاری بوده که در زمانی که رضا خان پهلوی، زنان را به کشف حجاب مجبور کرده بود، هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا حجاب از سرش بردارند.
همین ماجرا باعث شد که من بفهمم رضایت شما از نحوه ی زندگی شیعیان، فراتر از قصه ی دیدار است.
حالا که خدا را شکر نه رضاخانی هست و نه دستور کشف حجابی. ولی من هستم و یک دنیا زندگی. زندگی که باید آن را طوری سپری کرد که موجبات رضایت شما را در پی داشته باشد، حتی اگر به دیدارتان منجر نشود، اما امیدوار باشد که شاید بر بالینش آمدید و چند آیه ای قرآن برایش تلاوت کردید.