شیعه یا مُحب؟ مساله این است!
از شیعه ی شما بودن، نامش را خوب به یدک می کشم. این را خوب می دانم.
عید غدیر را غنیمت دانستم تا سر در گریبان فرو کنم و بیشتر به خودم و شیعه بودنم بیندیشم.
هنوز قدم به دنیا نگذاشته بودم که مُهر بچه شیعه بودنم، به پیشانی ام خورده بود.
کودک که بودم پدرم به من آموخت که بگو: اول امامِ علی..و من تکرار کردم.
امام اول من، قلم و بیان من از نوشتن فضایلی که از شما سراغ دارم، عاجز است. ولی چه کنم، برای اینکه خودم را در ترازوی شیعه بودن بسنجم باید بنویسم…
من علی بن ابی طالب که درود خدا بر او باد را به عنوان اولین امام و پیشوایم قبول دارم. او در عبودیت و بندگی پروردگارمان، همچون گوهری می درخشید..او نفر اول در صف عبادت بود. روزها روزه می داشت و شب ها به نماز می ایستاد. وقتی در محضر خدا حاضر بود، آنقدر حضور قلب داشت که تیر از پای مجروحش بیرون کشیدند ولی متوجه نشد.
او دروازه ی شهر علمِ پیامبر بود. علم او برایش عمل هم به ارمغان آورده بود.
مولای ما، نخلستانی داشت که به چند هزار دینار فروخت و تمام آن را در راه خدا و کمک به تهدیستان و فقیران و یتیمان به مصرف رساند.
غذای او نان و سرکه بود یا نان و نمک، یا خرما..هرگز دو نوع غذا را برسر سفره نداشت.
عدالت و قضاوت امیر ما، به حق بود. او شجاعت ترین مردان در میدان نبرد و لطیف ترین و مهربان ترین با یتیمان و بیچارگان بود.
و حالا من در کفه ی دیگر ترازو می ایستم..من شیعه زاده هستم و به این فضیلت افتخار می کنم.
در بندگی خدا سعی می کنم حقِّ نماز و روزه ی واجب را ادا کنم. علم من، همیشه با عمل همراه نبوده است. اگر چیزی از داشته هایم اضافه بیاید، به فقیر و مستمند کمک می کنم.
نان و سرکه مرا سیر نمی کند.
سعی می کنم عدالت را رعایت کنم اما وقتی حق با من نباشد، آزرده خاطر می شوم. بعضی اوقات زود قضاوت می کنم.
در مواجهه با ظالم شجاع نیستم، مصلحت اندیشی و بهانه تراشی می کنم.
هر وقت که وقت کنم یاد یتیمان هم می افتم.
باز جای نوشتن باقی است…
اما این را هم خوب می دانم که من امام علی ع را دوست دارم، من دوستان او را هم دوست دارم و دشمنانش را دشمن می دارم…