جایی خوانده بودم که عرب ها به خرفه، بقله الزهرا سلام الله علیها می گویند و گیاه مورد علاقه ی حضرت بوده است. با شوق آن ها را جدا کرده و کنار گذاشتم. حتی وجود آن ها را به فال نیک گرفتم. موقع شام به سفره ی مان زینت خاصی داده بود.
به این فکر می کردم که ای وهابیون زهی خیال باطل! خبر ندارید که سبزی منتسب به معصومین علیهم السلام برای ما این مقدار ارج و قرب دارد پس تعجب نکنید اگر تربت پاک شان را توتیای چشمان مان قرار دهیم و دست توسل به ضریح مطهرشان برسانیم.
به امید روزی که با ظهور منتقم برای ائمه بقیع علیهم السلام مرقد بسازیم.
یا امام حسن علیک السلام
#سبک_زندگی_اسلامی
]]>ای شهید بزرگوار
دعای اول تان مستجاب شد. حالا که مستجاب الدعوه هستید، دعا کنید ما هم در دوران ظهور زنده باشیم و به ندای هَل مِن ناصرن یَنصرنی مولایمان لبیک بگویم.
#معرفی_کتاب
?خاطرات جالبی را در این کتاب خواهید خواند.
عید غدیر را غنیمت دانستم تا سر در گریبان فرو کنم و بیشتر به خودم و شیعه بودنم بیندیشم.
هنوز قدم به دنیا نگذاشته بودم که مُهر بچه شیعه بودنم، به پیشانی ام خورده بود.
کودک که بودم پدرم به من آموخت که بگو: اول امامِ علی..و من تکرار کردم.
امام اول من، قلم و بیان من از نوشتن فضایلی که از شما سراغ دارم، عاجز است. ولی چه کنم، برای اینکه خودم را در ترازوی شیعه بودن بسنجم باید بنویسم…
من علی بن ابی طالب که درود خدا بر او باد را به عنوان اولین امام و پیشوایم قبول دارم. او در عبودیت و بندگی پروردگارمان، همچون گوهری می درخشید..او نفر اول در صف عبادت بود. روزها روزه می داشت و شب ها به نماز می ایستاد. وقتی در محضر خدا حاضر بود، آنقدر حضور قلب داشت که تیر از پای مجروحش بیرون کشیدند ولی متوجه نشد.
او دروازه ی شهر علمِ پیامبر بود. علم او برایش عمل هم به ارمغان آورده بود.
مولای ما، نخلستانی داشت که به چند هزار دینار فروخت و تمام آن را در راه خدا و کمک به تهدیستان و فقیران و یتیمان به مصرف رساند.
غذای او نان و سرکه بود یا نان و نمک، یا خرما..هرگز دو نوع غذا را برسر سفره نداشت.
عدالت و قضاوت امیر ما، به حق بود. او شجاعت ترین مردان در میدان نبرد و لطیف ترین و مهربان ترین با یتیمان و بیچارگان بود.
و حالا من در کفه ی دیگر ترازو می ایستم..من شیعه زاده هستم و به این فضیلت افتخار می کنم.
در بندگی خدا سعی می کنم حقِّ نماز و روزه ی واجب را ادا کنم. علم من، همیشه با عمل همراه نبوده است. اگر چیزی از داشته هایم اضافه بیاید، به فقیر و مستمند کمک می کنم.
نان و سرکه مرا سیر نمی کند.
سعی می کنم عدالت را رعایت کنم اما وقتی حق با من نباشد، آزرده خاطر می شوم. بعضی اوقات زود قضاوت می کنم.
در مواجهه با ظالم شجاع نیستم، مصلحت اندیشی و بهانه تراشی می کنم.
هر وقت که وقت کنم یاد یتیمان هم می افتم.
باز جای نوشتن باقی است…
اما این را هم خوب می دانم که من امام علی ع را دوست دارم، من دوستان او را هم دوست دارم و دشمنانش را دشمن می دارم…
]]>یا ایها الجواد تصدق علی الفقیر
]]>پیام پر از مهر و وفایت به دستم رسید.
اگر از احوالم بپرسی حالم خوب است. غرق در نعمت پروردگار.
از من خواسته ای تا وبلاگم را بروز رسانی کنم. به دیده ی منت اما نمی دانم خبر داری یا نه، حدود شش ماه پیش خداوند کودک دیگری به من عنایت کرد.
رسیدگی به امور بچه ها حسابی اوقات مرا پر کرده است. شیرینی حضور کودک جدید و مقابله با بیماری اش، ذهنم را برای نوشتن بازتر کرده است اما مجالی برای به تحریر در آوردن ندارم.
دیروز که پیامت را دیدم انرژی تازه ای گرفتم. متشکرم که به یادم بودی. از رفاقت دور است اگر جوابت را نمی دادم.
امیدوارم بتوانم دوباره نوشتن را شروع کنم.
راستی از دوستان دیگرمان چه خبر؟ وبلاگ نبشته های دم صبح، کوثرنت و…
دلم برای دیدن و خواندن شان تنگ شده است. سلام مرا به همه برسان و بگو که به لطف خداوند برمی گردم.
ارادتمند صدیقه جمالی
]]>مراسم بسیار خوب و با شکوه برگزار شد.
بعد از آن هم سفره ی احسان و اطعام برپا شد.
دو تا خانم با آرامش و با محبت خانم ها و بچه ها را به نشستن بصورت ردیفی برای پذیرایی بهتر، دعوت می کردند.
چند پارچه ی شطرنجی با متراژی که از این سر به آن سر حسینیه می رسید، روی زمین پهن شد.
یکی قاشق پخش می کرد، دیگری لیوان استیل. یکی هم پارچ های پلاستیکی آب را وسط می گذاشت.
بعد هم چند نفر خانم بصورت ستونی ایستادند و سینی ای که بشقاب های ملامین غذا در آن بود دست به دست می دادند و نفر آخر بشقاب را جلوی هر کس می گذاشت.
غذا را به اندازه ای ریخته بودند که اضافه نماند. بعضی مادرها ظرفی همراه داشتند و غذای خود یا کودکشان را داخل ظرف می ریختند تا به خانه ببرند.
تا غذا به همه نداده بودند، مرتب تذکر می دادند: آن هایی که غذا گرفتند و خوردند بلند نشوند تا صف ها بهم نریزد و مزاحم خوردن بقیه نشوند.
بعد از اطعام، چند نفر در یک چشم برهم زدن سفره را جمع کردند. تعدادی خانم هم در گوشه ی حیاط مشغول شستن بشقاب و قاشق و….شدند.
موقع رفتن، یکی از خانم ها رو به مسئولین هئیت و پذیرایی گفت: چرا از ظرف غذای یکبار مصرف استفاده نکردید! این همه دردسر نداشت.
خانم مسئول گفت: حیف نیست غذای امام حسین علیه السلام را در ظرف یکبار مصرف که برای سلامتی ضرر داره، بریزیم. دهه ی محرم بهترین زمان برای تبلیغ سبک زندگی اسلامیه! از همین هیئت ها باید شروع کرد و از همین نذری دادن ها…
پی نوشت:
طبق تحقیقات علمی، ریختن غذای گرم و چای داغ داخل ظروف پلاسیتیکی یکبار مصرف خصوصا از نوع بی کیفیت، به سلامت غذا ضرر می رساند.
بعد هم گوشی را برداشت و به دوستش پیام داد!
همسرم درست شناخته بود. آقا رسول خبر شهادت را تایید کرد و گفت: هنوز پدر و مادر شهید خبر ندارند!
حال عجیبی پیدا کردم. در این روز و شب هایی که بوی محرم شهر ما را فرا گرفته، یک نفر از دوستان همسرم از دو محله بالاتر از ما، به سوریه رفته و شهید مدافع حرم شده و به دیدار امام حسین علیه السلام و حضرت زینب سلام الله علیها نائل شده است. تصورش هم غبطه برانگیز است.
خوش به سعادتت آقا علی اصغر
خوش به سعادت پدر و مادرت
شهادت مبارک قهرمان